Thursday, February 24, 2011

۵۰

توی ۵۰ ساعت گذشته این اتفاقات افتاد:

سه شنبه:
بیدار شدم و از دیکلب رانندگی کردم رفتم شمپین سر کار
یک روز کامل کار کردم
عصر رفتم خونه رو به یکی نشون دادم
بعد رفتم خانم شکیبا رو دیدم
و بعد با سارا و فاطمه تولد سارا رو جشن گرفتیم
شب... غش...

چهارشنبه:
صبح تا ظهر سر کار
ظهر یه ناهار جنگی با فایزه
بعد از ظهر کار و برگشت به دیکلب
خونه رو هم نخواستن
شب وسطهای راه ایمیل اومد که باز هم شمپین میتینگه
جواب دادم که من دیگه نیستم و...
تا آخر شب هی ایمیل چک کردم که میگن بیا یا نمیگن بیا

پنجشنبه:
صبح اولین کار باز ایمیل
هیچ خبری نبود
تا ظهر هم خبری نشد و ما نرفتیم شمپین
کاری هم باز نکردم جز ایمیل چک کردن
ظهر پیرکس افتاد رو شست پای مازیار و پاش خیلی اذیت شد ولی خدا رو شکر نشکست
بعد از ظهر یه کم کار و یه کم پرستاری
هیچ ایمیلی هم مبنی بر احضار نبود
یه تلفن دیگه واسه دیدن خونه
و هماهنگی که دوستان زحمت نشون دادن خونه رو بکشن
و اینبار طرف خونه رو میخواد
تا فردا صبح اگه مشکلی نباشه خونه هم صاحب جدید پیدا میکنه

الان همه چیز به آرامش رسیده
شب همگی خوش