Thursday, August 30, 2007

یک خرید طولانی

امروز بالاخره paper های qual ام رو دادند
دیگه صبح از اینکه رو هوا درس بخونم خسته شده بودم
ولی الان از اون خستگی عین سگ پشیمونم چون یه کم ترسیدم!

عصر رفتم 83 قلم خرید کردم
از همه خریدهای خونه سه نفریمون هم بیشتر خرید کردم
که شاید تا یک ماه دیگه از گرسنگی نمیرم!!!

بعد هم اومدم خونه ته چین درست کردم
جای همه تون خالی
نه سوخت! نه شفته شد! نه شور!!!
ولی خوب تا خوشمزگی خیلی فاصله داشت

این هم احتمالا آخرین غذای درست و حسابی که پختم... تا 1 ماه دیگه.

دیگه فعلا همین
فقط اینکه شاید این آخرین پست اینجا باشه
(تا یک ماه دیگه!!!)

Friday, August 24, 2007

بارون

تو ماشین نشسته بودم که از اون بارونهای ییهویی اینجا گرفت
اکثر آدمهایی که دیده می شد ظرف 5 ثانیه محو شدن
یه پسره فقط موند که خیلی آروم کتاب به دست داشت به اطراف نگاه میکرد و راه می رفت
محو اون شده بودم و تو تحلیل اینکه چرا اینقدر به باران بی اعتناست
که دیدم یه پسره دیگه چترش رو داده دست دوست دخترش و دولا شده داره بند کفشش رو می بنده!!!

Tuesday, August 21, 2007

خونه نو... زندگی نو

دیگه کم کم دارم تو خونه جدیدم جا می افتم
امروز برای اولین بار دارم غذا درست می کنم
پیدا کردن دربازکن از همه سخت تر بود ولی اونم کشف شد
هنوز اتاق خواب توش خیلی کارتن پیدا میشه
هنوز توی کمدها هم خیلی به هم ریخته است
ولی اگه کسی فقط یه سرک بکشه توی سالن خیلی بد به نظر نمیرسه

خونه جدیدم رو دوست دارم
فکر میکنم یه زندگی جدید رو هم دارم شروع میکنم

Tuesday, August 14, 2007

امروز

یه دوش طولانی و آرامش بخش
یک صبحانه سبک
چند تا تلفن کاری و چند تا تلفن غیر کاری
یه کم وب گردی

...

بالاخره از خونه زدم بیرون

...

یه ناهار خیلی سبک
شامل سالاد تن، سالاد فصل و سالاد میوه

...

تا الانش روز خوبی بوده
بقیه اش رو هم امیدوارم کارهای مفید و خوب بکنم

Thursday, August 09, 2007

sign

(واسه اونایی که نمیدونن)
داستان sign از این قرار بود که تو خونه موش پیدا شد و ما تله موش گذاشتیم و موش رو گرفتیم ولی sign تله موش رو بر نداشتیم
حالا ولی که خونه رو دستشون باد کرده من عذاب وجدان گرفتم و هر کی میاد خونه رو ببینه کلی از خونه تعریف میکنم!!!

از اون بگذریم ولی خوب شد داریم از اینجا میریم
هم موش تو back yard پیدا شده هم خونه مهد جانوران عدیده شده
تنها چیزی که دلم میسوزه بذارم و برم یه بوته گل رزه که الان پر از گل شده

Wednesday, August 08, 2007

دو هفته بابا دار بودم و سرم خیلی شلوغ بود
چقدر این از ایران اومدنهاشون بهمون مزه میده و چقدر وقتی میرن جاشون خالیه

توی یک خونه پر از کارتن دارم زندگی میکنم
قرار بود امروز اسباب کشی کنم که خدا رو شکر افتاد 10 روز دیگه
قرار بود این 10 روز رو بی خانمانی بکشم که انگار به خیر گذشت

فعلا اسباب کشی تعطیل
از دیروز باز کار و درس رو شروع کردم
خدا این 1-2 ماه آینده رو هم به خیر کنه