Friday, August 24, 2007

بارون

تو ماشین نشسته بودم که از اون بارونهای ییهویی اینجا گرفت
اکثر آدمهایی که دیده می شد ظرف 5 ثانیه محو شدن
یه پسره فقط موند که خیلی آروم کتاب به دست داشت به اطراف نگاه میکرد و راه می رفت
محو اون شده بودم و تو تحلیل اینکه چرا اینقدر به باران بی اعتناست
که دیدم یه پسره دیگه چترش رو داده دست دوست دخترش و دولا شده داره بند کفشش رو می بنده!!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home