Monday, March 29, 2010

4th anniversary

چهار سال از اون روزها که میرفتیم خونه سه تایی پیدا کنیم و خانم دردر به من گفت شِدای و من این وبلاگ رو راه انداختم گذشته...

ما خونه دردر خانم رو نگرفتیم و یه خونه ی خوشگل تو کولونی وست گرفتیم.
بعد هر سه تایی عاقبت به خیر شدیم و رفتیم خونه های خودمون رو گرفتیم.
بعد من گاهی نوشتم، گاهی تنبلی کردم
گاهی غر زدم و گاهی ذوق کردم

با همه این تفاصیل، چهار سال گذشته رو الان میتونم جسته و گریخته اینجا پیدا کنم.
آخ جون.

Thursday, March 18, 2010

نامه های دیر شده

یه چیز دیگه هم بگم و برم لالا

امروز داشتم کلی کارت عید و تولد که اکثرا هم دیر شده مینوشتم و مهر و موم میکردم
اونقدر تو عالم خودم و نامه هام غرق بودم که با یکی از پاکت نامه ها لبم زخم شد!

حالا درد کم داشتم، اینم روش!


خوب دیگه شب سال نو، غر تعطیل
D:

وقتی آدم مریض میشه

حس عجیبیه که فکر میکنی هیجوقت قرار نیست دیگه خوب شی!!!

ولی کم کم دوستا به آدم میرسن، دکتر به آدم دوا میده، از اقصا نقاط جهان یه کمی نازتو میکشن...

هنوز هم فکر میکنی که کاش اصلا تموم نشه!!!

بعد وقت سفر و کارهای خوب میرسه! همه میگن تو که مریضی و باید استراحت کنی و اینا
یهو به خودت میایی که من که خیلی حالم بهتره و اصلا همه کار هم میتونم بکنم!
پنداری که دیگه حوصله خودت هم از مریضی سر رفته!


راستیا، درسته که ما مریضیم، ولی فردا داریم میریم انگشتنگاری
:)

Monday, March 08, 2010

you've got mail...

امروز از اون روزهایی شده که دلم میخواد ایمیل زیاد بگیرم که کار کمتر بکنم

خوبه رییس اینجا رو نمیخونه، چون هر چند فارسی بلد نیست ولی انگار این گوگل ترنسلیت خوب کار میکنه!

خلاصه که خودم اینجا، دلم اونجا...