Friday, September 28, 2007

ای ددم وااای
مامان گفت چای نعناع بخور آروم شی که امتحان داری
منم بعد از یه ناهار سنگین اومدم کافی شاپ
یه لیوان چای بابونه گرفتم
حالا همچین خوابم گرفته که حالا باید برم یه قهوه هم خرج خودم بکنم!

هفته دیگه این موقع رو بگین

D:

Monday, September 24, 2007

عین چی ترسیدم
یه نگاه کردم ببینم کلا چقدر رو برنامه ام
دیدم انگار عقبم!!!

رفتم یه بشقاب پر از میوه قاچ شده برای خودم آوردم
الان هم عین چی دارم خر میزنم

والسلام.

Thursday, September 20, 2007


it shouldn't be a bad evening!

studying in a good coffee shop, listening to a good music, waiting for a friend who is on the road and not too far...

just sometimes we forget to smile with the good moments of our lives. But, it shouldn't be a bad life :)

Monday, September 17, 2007

من خوبم
درسهام کم و بیش پیش میره
الان هم اومدم کافی شاپ درس میخونم و آهنگ گوش میدم
فقط هوای این تو یه کم سرده و بیرون که هواش خوبه تاریکه!
نمیشه که درس خوند و غر نزد!!!

امروز هم تازه تولد دروغیم (شناسنامه ای) بود.
از مامانم که 2-3 بار زنگ زد و تبریک گفت که بگذریم،
چند نفر دیگه خودشون زنگ زدن
بعضیها رو هم مجبور کردیم که خودشون با زبون خوش تبریک بگن!!!



D:

Thursday, September 13, 2007

گاهی تناسب دنیا به هم می خوره

مثلا گاهی برای یه تبخال گنده که ممکنه از خوردن یه فلفل کوچیک ناشی شده باشه باید بری یه دوای خیلی کوچیک به ازای یه پول خیلی زیاد بخری!!!

Wednesday, September 12, 2007

دو بار تو زندگیم جلوی یه عالمه آدم زدم زیر گریه!
یه بار تو راهنمایی
یه بار تو دبیرستان!

بعد اون دیگه حتی واسه خودم هم کمتر شده گریه کنم
گاهی شک کردم که نکنه سنگ دل شدم!
ولی بالاخره یه لحظه هایی واسم پیش اومده که اشکه در اومده و از نگرانی سنگدل شدن در اومدم

نمی دونم حالا الان چرا این رو نوشتم!؟؟؟

Tuesday, September 11, 2007

don't wanna!

a friend sent me the link to this clip last week:
"Time to say good..."

You might enjoy it as much as I did...

or might a little friend of yours ;)

Sunday, September 09, 2007

شبنامه

1. اولا اینکه من اصلا جنبه ندارم. تا بهم گفتن وبلاگ بنویس برای qual خوبه، روزی چند تا پست میذارم و تازه وبلاگم رو public هم کردم!
2. امشب رفتیم کنسرت. اینقدره خوووووب بوووود! جای همه خالی. بعد کلی سال اجرای موسیقی زنده دیدم. روحم زنده شد.
3. تازه امشب کلی آدم رفتن دور هم جمع شدن، من موندم خونه درس بخونم!!! مامانم کجاست که این رو ببینه و از خوشحالی ذوق کنه که بچه اش یک بار الاهم فل اهم کرده!
4. این مرغ پخته درسته ها اینقدره خوبن! هر وقت نه حوصله غذای بیرون دارین و نه حوصله غذا پختن، یکی از اونا بگیرین تا دو روز زندگی آسون و خوب میشه

دیگه فعلا همین.
اصلا من مگه بیکارم که وبلاگ بنویسم؟؟؟!!!

Friday, September 07, 2007

شکوفه!

تازه الان یادم افتاد که انگار داره پاییز میاد

اول چشمم به این پست افتاد

بعد چشمم به درخت بیرون پنجره که برگهاش زرد شدن و نصفشون هم ریختن

رفت که رفت

دیروز میخواستم بنویسم ولی بس که درس خوندم نشد!

دیدین پاواروتی هم رفت!

یادمه سال اول تو شیکاگو یه تبلیغ ازش دیدم اونقدر ذوق کردم که نگین و نپرسین
بعد که دستم به کامپیوتر رسید هر چی گشتم خبری از اینکه این دور و بر برنامه داشته باشه نیافتم!

حالا دیگه هیچوقت هم نخواهم یافت!!!

Wednesday, September 05, 2007

بزم ماهی

جای بعظیها خیلی خالیه!
ولی وقتی ظهر میشه و فکر میکنم ناهار چه کنم...
بعد بلند میشم و فرز و سریع یه ماهی با شوید و زعفران و لیمو و نمک و فلفل میذارم توی فر
از اونطرف هم سبزیجات فریزری رو میریزم توی قابلمه و با یه کم نمک و کره درستش میکنم
وقتی غذا حاضر میشه و میشینم به خوردن انگار دوستهام هم کنارم نشستن
همونهایی که باهاشون بارها و بارها این غذاها رو خوردیم

دفعه دیگه باید عکسش رو هم بگیرم!!!

Tuesday, September 04, 2007

داشتم نوشته های قبلیم رو نگاه می کردم
انگار قبلا بزرگتر بودم!

شاید گاهی از شنیده ها، خوانده ها و نوشته های قدیمم بنویسم
شاید یه کم بیشتر!



The tragedy of life is not that it ends so soon,
but that we wait so long to begin it.

Monday, September 03, 2007


گاهی عجیب یه عالمه دلتنگی آدم رو محاصره میکنه
اولین دلتنگی عادی به نظر می رسه
دومی که میاد میگی "ای بابا امروز انگار روز ما نیست"
سومی به نظر یه حالگیری بزرگ میاد
سر چهارمی دیگه همچین به ..ه گیجه می افتی که دلت میخواد بزنی به صحرا
خدا بیشتر از اونش رو هم نصیب نکنه

البته فکر کنم این "گاهی" دم امتحان و اینها مداومتر هم میشه!



.



دیدین من یه کار مهم که باید بکنم چقدر غر می زنم
خجالت هم نمیکشم با این قد درازم!!!