Wednesday, December 27, 2006

دیشب بالاخره کاری نکردیم
البته ورزش کردیم

امروز هم داریم می ریم ice skating

خدا روزهای کم برنامه مون رو پر از ورزش کنه

جای بعضی ها خالیه که ببینه چه ورزشی در شهر جاریه

D:

Tuesday, December 26, 2006

امشب شب سه شنبه است
فردا شب هم سه شنبه است
این سه سه شب
اون سه سه شب
هر سه سه شب سه شنبه است

خیلی این شعره ربطی نداشت
ولی سه-چهار شب متوالیه که مشغولیم به گشت و گذار

چهارشنبه - مرغ و لازانیا - خونه ما
پنجشنبه - اشکنه شب یلدا - خونه فایزه و آرش
جمعه - پیتزا - خونه الی اینا
شنبه - جوجه کباب علی جوجه - خونه ما
یکشینه - پیتزای خونه پز - خونه امیر و عسل
دوشنبه - خورش بادمجان و قورمه سبزی و کشک بادمجان و چیکن پارمژان و لازانیا و کتلت و سالاد شیرازی و سالاد غیر شیرازی - تولد مازیار
سه شنبه - فعلا خالی
چهارشنته - تولد علی حیدری




خدا امشبمون رو بی برنامه نگذاره!!!

Thursday, December 21, 2006

یلدا

بزرگترین هندوانه ای که تا به حال دیدم رو یک سال مامان شب یلدا خرید
همیشه هر چیز خوراکی در بسته دیگه ای هم که می دید و فکر می کرد ما دوست داشته باشیم میخرید
تولدش هم که همین شبه
در نتیجه ما نه تنها هندوانه و انار و آجیل و نارگیل و شام و میوه و شیرینی و چیزهای دیگه داشتیم که بخوریم،
یه کیک تولد هم داشتیم

امشب هم دور هم بودن و شب یلدای تولدی داشتن

ما هم تا چند ساعت دیگه میریم شب یلدا بازی

به قول مامان، امکان نداره ما یکی از این مراسم رو از دست بدیم


D:


"Being happy doesn't mean everything is perfect, it means you've decided to see beyond the imperfections."

-- from a forwarded email

Wednesday, December 13, 2006

ترم 5 هم پر....

دیدین وقتی چشمتون به ساعته دقیقه ها نمیگذره
ولی وقتی چشمتون به ماه و فصل و ساله، انگار عین باد میگذره

روز اول که اومدم دانشکده، رفتم دفتر که بگم من اومدم و هر چی باید بهم بدن، بدن
امروز که رفتم دفتر دانشکده که بگم این ترم qual نمیدم 5 ترم از اون روز گدشته بود
فکر کنم چشم به هم بزنم 5 ترم دیگه هم گذشته و باید به همه جواب پس بدم که پس کی درسم تموم میشه!

Sunday, December 03, 2006

جمعه/یکشنبه

هر یکشنبه بگی نگی یاد جمعه شبهای ایران می افتیم
هوا که تاریک می شد
همه کارهای عقب افتاده که انجام می شد
تلفنها تموم می شد
بعد باید می نشستیم به فکر فردا صبح که باز هفته نو با کارها و مسوولیتهای همیشگی

چند وقت اخیر یکشنبه ها رو کار می کنم
که کارهای عقب افتاده جبران بشه
ولی باز هم حس جمعه شبش رو داره که داره
نکنه داستان ارواح که می گفتن راسته؟