"دوربين ذهن"
این رو الان خوندم
چشمهام رو بستم. شروع کردم به یاد آوردن اینکه دورم چیا هست!
چند تا کتاب. یه لیوان. یه مانیتور. یه کیبورد. یه موبایل. یه مشتی کاغذ. یه هم اتاقی که فارسی حرف می زنه و دیروز به خودش پودر زده بود و میگفت یهو پیر شدم و هر روز صبح می شه انتظار یه چیز غیر منتظره ازش داشت.
بعد شروغ کردم به چیدن منظره صبح های شنبه.
پنجره بزرگ شیشه ای. پرده ای که معمولا نصفه کنار رفته. خانم و آقای همسایه که تو سرمای زمستون هم خودشون رو بیکار نمیذارن. بوته گل رز باغچه. گلهای خوشگل همون خانم آقاهه. صدای بچه های همسایه.
کاش هر روز زندگیمون رو عکس بگیریم.
عکس پای شکسته الهام. گلوی ورم کرده من. غذا خوردن رایان. بستنی خوردن تو سرما. گریه کردن بچه ها. غل خوردن از تپه توی سیزده به در. حاضر شدن واسه مهمونی عید وقتی دیرت شده و موهات هنوز اونجوری که دوست داری نشده. سوختن ته چین. ناهار خوردن تو رستوران کره ای......
...
با عکسهایی که تو آلبومم دارم کاملا خوشحالم. فقط یه آن به این فکر افتادم که جای چه عکسهایی خالیه و احتمالا تو آلبوم عکس کیا جای من خالیه!
هه هه هه!!!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home